مشاوره خانواده

ساخت وبلاگ

سلام. یک سال است ازدواج کرده ام. حالا تصمیم دارم طلاق بگیرم. علی رغم مشاجرات زیادی که با همسرم داشتم نمیدانم چطوری برای طلاق قانعش کنم. میترسم اگر زیاد پافشاری کنم دردسر درست کند. خودش هم تهدید کرده که میکند. میخواهم بی دردسر جدا شوم. دلایلم برلی طلاق :همسرم بیکار است و قبل از ازدواج هم بیکار بود ولی قول داده بود برود سر کار ولی تنبلی میکند و فقط توی شبکه های اجتماعی است. خرجمان را خانواده من میدهند. عصبی و بدخلق و بددهان است و مشکلات دیگر. اگر راهی پیش پایم بگذارید که آسان تر بتوانم به جدایی قانعش کنم ممنون میشوم. نکته دیگر اینکه به او علاقه ای هم ندارم بعد از یک سال دعوا.

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 31 فروردين 1395 ساعت: 4:39

با عضویت در

کانال تلگرام کانون مشاوران

@kanoonmoshaveran

کدتخفیف: 386Ggf6Fn79

Telegram-for-Android

علاوه بر دریافت مطالب جالب و مفید روانشناسی

از 10% تخفیف مشاوره

در مراکز برتر مشاوره ایران برخوردار شوید.

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 163 تاريخ : سه شنبه 31 فروردين 1395 ساعت: 4:39

سلام و خسته نباشید خدمت شما
من 26سالمه جدیدا احساس میکنم از پسر عمم خوشم میاد اونم30سالی داره و یکبار قبلا نامزد کرده بوده. ولی ازش جدا شد. الانم 5.6سالی میگذره. واسه من که اصلا مهم نیست نامزد بودنش.دوست دارم از احساسم باخبر شه ولی غرورم اجازه نمیده. پیش خودم میگم نکنه اون حسی بهم نداشته باشه. ولی از یه طرفم حس میکنم بهم فکر میکنه. نمیدونم چیکار کنم خیلی دوس دارم از احساسش باخبر شم.

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 185 تاريخ : سه شنبه 31 فروردين 1395 ساعت: 4:39

سلام وقتی 9 سالم بود با یه دختر آشنا شدم همسایه بودیم بازی میکردیم , بعدا که بزرگتر شدم بهش علاقمند شدم(عاشقش شدم). ولی این عشق یه طرفه بود اون نمیدونست اینطور حسی بهش دارم اصلا همکلام هم نشده بودیم .بعدها که ما خونمون رو از اونجا فروختیم و از اون محله رفتیم یه جای دیگه خونه گرفتیم که 17 سالم بود , بعد 2 سال که بهش هر روز فکر میکردم بالاخره خبر دار شدم با یکی نامزدی کرده خیلی ناراحت شدم. دوست دارم باهاش رابطه برقرار کنم ولی خجالت میکشم از طرفی الان نامزد داره :((

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 212 تاريخ : دوشنبه 30 فروردين 1395 ساعت: 4:13

سلام. ممنون ک وقت میزارید وبه سوالاتم جواب میدین
من یه دختر 26 ساله هستم ک یه خواستگاری دارم ک 4 سال از خودم بزرگتره حدود یکساله ک با ایشون اشنا شدم و به من پیشنهاد ازدواج دادن و بعد اشنایی اولیه و صحبت هایی ک معلوم شد ما بدرد هم میخوریم قرار شد ایشون رسما با خانواده برای خواستگاری تشریف بیارن ولی درطی این یکسال هربار با اوردن بهانه های مختلف مثل پایان نامه دکتراشون یا تعمیرات منزل یا مریضی پدر و مادرشون این جلسه رو به تاخیر انداختن . چندبار ازشون خواستم ک اگر تصمیم وعلاقش جدیه با خانوادش اقدام کنه هر بار میگه ک من انتخابم رو کردم و تورو میخام ولی بهانه میاره و فرصت میخاد. تا اینکه یبار راستشو گفت ک بخاطر کم رویی نمیتونه با خانوادش صحبت کنه و خجالت میکشه مطرح کنه ک از دختری خوشش اومده و … من یه مدت صبر کردم و بصورت پیامکی با هم در ارتباط بودیم ولی الان خسته شدم با تمام علاقه ای ک تو این مدت بهش پیدا کردم الان دچار سردرگمی شدم در مورد این موضوع باهاش صحبت کردم و گفتم اگر خجالتشو کنار نزاره من دیگه نمیتونم ادامه بدم ولی بازم ازم وقت خواستن لطفا راهنماییم کنید که رفتار صحیح چیه؟؟؟!

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 159 تاريخ : دوشنبه 30 فروردين 1395 ساعت: 2:17

سلام،من با همسرم سال ٣ سال كه عقد دائم كرديم اون متولد٥٦ و من ٦٩من شهرستان و همسرم تهران هستند اوايل قرار بود هر موقع خونه اى كه همسرم از طريق تعاونى عضو شده بود رو بدن ما عروسى كنيم ولى متاسفانه نشد تا چند ماه پيش كه خونه وو دادنو ما تصميم گرفتيم وسايل بگيرم و عروسى كنيم ولى الان ٢٠ روز شده بخاطر تهيه وسايل دعوامون شده چون من گفتم جهيزيه در حد توانم ميارم و خانوادمو تحت فشار نميذارم و اونهم مكلفه ٥ مورد از وسايل برقى بزگ با پرده و گاز و هود و فر خونه رو تهيه كنه البته من تحت فشار نذاشتمش اون خودش ميگه تهيه كنيم ولى خونواده تو بخرن
درحاليكه خونواده خودش واسه من هيچ كارى نكردن خودش خيلى خسيسه تو اين ٣/٥ سال حتى خرجى هم بهم نداده فقط به من ميگه خونوادت برامون ماشين بخرن از بابات قرض بگير عروسى كنم ناگفته نماند خودش هم توان خريد وسايل و عروسى رو داره
الان تو اين ٢٩ روز ٢-٣ بار بهم زنگ زده اونم اولا كه جواب ندادم به نظرتون من چيكار كنم؟؟؟؟؟؟؟

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 170 تاريخ : يکشنبه 29 فروردين 1395 ساعت: 20:48

باسلام
لطفا پرسش قبلی من را با عنوان فراموش گردن رابطه عاطفی از سایت حذف نمایید که برای کاربران قابل رویت نباشد .
تشکر میکنم .
آدرس ایمیل : [email protected]

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 29 فروردين 1395 ساعت: 17:19

سلام.من 28سال دارم و2سال هست که باهمسرم ازدواج کردم.همسرم مهربان است ولی اخلاقهایی دارد که باعث ناراحتی من میشود.تقریبا هروز ارضا میشود ومن تاجایی که توانم باشه باهاش هستم و ارضاش میکنم.اما خودم سرد مزاج هستم وشاید ماهی 2یا3 بار تحریک شوم.اما همسرم هرگاه خواسته من نه نگفتم ولی ایشون کوتاهی میکند.هرگاه خودش بخواهد من باید درخدمتش باشم ولی تا نوبت م میشه میگه باید همه چی دوطرفه باشه.خب اخه من نمیتونم مثل همسرم هروز تحریک شوم پس وقتی هم من نیاز داشته باشم باید همراهی کند.گاهی اون یک طرفه میخواد گاهی من گاهی هم هردومون باهم مراوده داریم.اما من هیچ وقت بهش نگفتم باید دوطرفه باشه.الان هم بخاطر این قضیه باهم سروسنگین هستیم.ومن اشتیاقی واسه زندگی ندارم.هروقتم میخوام باهاش حرف بزنم حرف من تموم نشده برداشت خودشو میکنه و زود قضائت میکنه و جوش میاره.منو راهنمایی کنین لطفا.

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 158 تاريخ : يکشنبه 29 فروردين 1395 ساعت: 17:19

باسلام.
من وهمسرم هردو مغرور ولجبازیم ک البته شوهرم خیلی لجبازتر.همیشه بحثی رو شروع میکنه و در اخر جالب اینکه انتظار داره من برم جلو واسه اشتی.اخه وقتی دلیل ناراحتی من خودش بوده و هردومون همزمان ازهم ناراحتیم چور انتظار داره من برم جلو وتازه طلبکاره وچطوری وقتی خودم دلخورم میتونم برم جلو.تازه منم انتطار دارم اون بیاد واسه اشتی.همیشه حرفای همو جوره دیگه برداشت میکنیم اخرش بحثمون میشه.مثلا چندروز پیش بحثمون شد که خودش مصبب بود ولی حالا طلبکاره چرا من نرفتم ارومش کنم.خب پس کی منو اروم کنه.اخه چقد دیگه باید کوتا بیام و بروی خودم نیارم.احساس میکنم خیلی باهم مشکل اریم که زودقضاوت کردنش نمیزاره بشینیم 2کلام باهم حرف حساب بزنیم.کمکم کنین زندگیمو درست بنا کنم و ارامش بگرده به زندگیمون.چطوری دست از لجبازی برداریم.شوهرم بیشتر وقتا رفتارای بچگانه داره که اذیتم میکنه.

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 172 تاريخ : يکشنبه 29 فروردين 1395 ساعت: 17:19

سلام.من خانمی هستم که۳ساله ازدواج کردم.تومجردی وزمان دانشجویی بایکی ازهمکلاسای پسرم رابطمون کمی صمیمی شد‌.اصلانمیدونم چراباهاش اینطورراحت بودم به خدااصلااینجوردختری نیستم.ولی قبل ازدواج توبه کردم.همسرم خیلی پسرخوب وپاکیه.واقعاازش بعد۳سال هم خجالت میکشم.پسرمم که۲سالشه یه کم مشکل داره.عذاب وجدان داره منومیکشه که به خاطرکارمن خدااین مشکلوواسه پسرم درست کرده.ازطرفیم به خودم میگم خداخیلی مهربونه.ومن قبلش توبه کرده بودم.خیلی ناراحتم.کمکم کنید.

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 167 تاريخ : يکشنبه 29 فروردين 1395 ساعت: 14:03

باعرض سلام ،من دختری 24ساله هستم دانشجوی ارشد حدود یک سالو نیم هست ک بااقایی اشناشدم ک قبلا ازدواج کرده و علت جدایی هم خیانت همسرسابقشون بوده خانوادم خیلی راضی نیست،ایشون ب من اجازه دادهمه زندگی سابقشو زیرو رو کنم تابفهمم علت طلاق مردنبوده،از هرلحاظ اخلاقی بسیارعالی و متین می باشند روزای اول منو باخانوادش اشنا کرد،بسیارانسان شریفی هستن و بسیاربامحبت،خودم خیلی دوسش دارم و اون واقعا عاشق منه از لحاظ اخلاقی هیچ کموکسری ندارم،بجزطلاقشون موضوع دیگه اختلاف تحصیلی هست ک ایشون دیپلمه و گفتن ک ادامه تحصیل میدن،و حتی کنکورقبول شدیه دانشگادولتی ولی بخاطرشغلش نتونست بره و گفت ایشالاکنکوربعدی،حالا چیکارکنم ک خانوادم راضی بشن من واقعادوسش دارم

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 172 تاريخ : يکشنبه 29 فروردين 1395 ساعت: 5:53

سلام خسته نباشید
حدودا یکسالی میشه که بایکی از هم دانشگاهی هام در ارتباطم و مادرمم اطلاع دارن
از نظر سطح خانواده تفاوت هایی داریم ، و ایشون هنوز شرایط ازدواج رو ندارن ، چه از لحاظ مالی و خانوادش هم همینطور
پدرشون که راننده تاکسی هستن و مادرشونم خیاط
ولی با این حال باباش بد بیاری اورده و حتی یک خونه از خودشونم ندارن
اونوقت چطوری باباش میتونه کمکمون کنه!
هرگلی که بسرمون زده فقط خودش زده
خودمم بعدها فهمیدم که هیچ پشتوانه ای نداره! و پدرش راننده تاکسیه
سطح خانواده ما بنسبت بالاتره،هم از لحاظ مالی بالاتریم و هم از لحاظ اجتماعی
پدر من کارشناس اداره و بازنشسته هستن
و مادرمم معلمن
و حالا حالاها این پسر باید کار کنه تا مورد قبول خانوادم باشه
الانم 21 سالمونه و هم سنیم
ولی خیلی پسر سخت کوشی هست و تلاشش عالیه
مادرمم همش از خواستگارایی که میاد واسم و رد میکنه گلایه میکنه ازم
بنظرتون چکار باید کرد
خیلی هم پسر ولخرجیه
در این حد که بگم تو این مدت کلی طلا و اینجور چیزا خریده

از یک طرف دوسش دارم و از طرف دیگه هم اوضاع مالی و خانوادش..
الان که یک وامی گرفته ولی از دستش داد به دلایلی و باید تا2 سال دیگه قسطاشو بده
سربازی هم نرفته..
به گفته خودش وام بزرگی میخواد بگیره واسه زدن باشگاه ورزشی
من رشته ای تی هستم و اون کامپیوتر
(نرم افزار)
اینم بگم که الان این ترمو حذف ترم کردم و دارم برای دندان پزشکی میخونم چون پدرم سهمیه ایثارگری داره واحتمال قبولیم خیلی زیاده
و اگر قبول بشم نمیدونم دیگه با این تفاوت شغلی خودمون چکار کنم!
این راست و ریست شدن کاراش و رفتن سربازیش حدودا 4_5 سال طول میکشه
من واقعا باید باید چکار کنم؟
با این اوصاف بهش قول بدم که به پاش میمونم؟
موندم اگرم بخوام ازش جدا بشم بعد این یک سال واقعا چطوری باید بهش بگم برم پی زندگی خودش با توجه به اینکه وابستگی زیادی بهم پیدا کرده و جدا از اون همه خرجایی که واسم کرده چی میشه؟
ایا هدایایی ( مثل همون طلاها) رو بهش برگردونم؟

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 279 تاريخ : يکشنبه 29 فروردين 1395 ساعت: 2:52

از هم کلاسی اقا که 28 ساله هستند و دانشجوی دکتری هستند به دلیل اینکه به من پیام دادند که برایم متاسف هستند و دیگر باهاشون تماس نگیرم عصبانی هستم و من 24 ساله در حاضر ترم 2 دکتری هستم ما علاقه ای به هم نداریم و من به دلیل اینکه روز دیگری وقت نداشتم یک روز تعطیل پیام دادم که به خاطر انجام کار محاسباتیم تشکر کنم و ایشون پیام دادند الان نه و من گفتم به دور از ادب بود پیام نمی دادید خودم متوجه می شدم ناراحت هستم از اینکه با بی ادبی و بی احترامی صحبت کردیم آیا باید عذرخواهی کنم ؟ ایشون عذرخواهی نخواهند کرد

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 29 فروردين 1395 ساعت: 1:45

من دانشجوی ترم 2 دکتری 24 ساله هستم تاکنون به این سختی درس نخوانده بودم هنوز نمرات ترم 1 را اعلام نکرده اند و ما امتحانات ترم جدید را باید بدهیم من دانشگاه ازاد قبلا درس می خواندم و الان شبانه دولتی قبول شده ام بچه ها خودشان کتاب خواندن و .. را بیشتر متوجه هستند و من خیلی تلاش می کنم اما نمی دانم ایا تلاش هایم جواب میده یا نه سال قبل یک شبانه در امتحان جامع اخراج شد و من خیلی نگران هستم واصلا تمرکز برای درس خواند ندارم

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 29 فروردين 1395 ساعت: 1:45

سلام وقتتون بخیر
من دختری 27 ساله هستم . توی یه خونواده فرهنگی بزرگ شدم و برادر ندارم . دختری هم نیستم که با پسری دوست بشم کلا ازینجور رابطه ها خوشم نمیاد ، اما اونقدرم خشک نیستم ک با هیچ پسری حرف نزنم اگه بنظرم پسر خوبی باشه (توی محیط دانشگاه و…) در حد ی رابطه اجتماعی ارتباط برقرار میکنم اما حریم رو همیشه حفظ میکنم ، خانواده مقیدی دارم اما خیلی مذهبی نیستن ولی مواردی ک باید رعایت کنن رو رعایت میکنن، من از بچگی از یکی از پسرای فامیل درجه دومون خوشم میومد ولی نمیشه بگم ک خیلی بهش فکر میکردم ، چون حس میکردم بزرگ شیم اون سمت من نمیاد رابطمونم باهم خیلی نبود مگه توی مجلسی جایی همو میدیدم اما اون توی مجالس همیشه بهم توجه داشت ، تا اینکه توی ی عروسی بودیم و اون طبق معمول خیلی سمتم میومد منم ازین جزیان بدم نمیومد رفتم و باهاش رقصیدم (دو سال از من بزرگتره و خونه اونا تهران بود اما من شهرستان بودم)  قبلا هم با پسرای فامیلمون خیلی کم رقصیده بودم ولی خب بی تفاوت بودم ، اما اینبار نه (مدل خاصی نرقصیدیم ) ولی من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ، با توجه ب شناختی ک به خودش و خانوادش دارم خانواده خوبی داده و خودشم اخلاقش بنظر میاد خوب باشه (با توجه ب رفتاراش و تربیت خونوادش البته درسته  ک شناختم کامل نیست و همیشه استثنا وجود داره)
به هر حال بعد ازون شب عروسی دیگه بدجوری توو فکرش رفته بودم( آدمی نیستم ک بی گدار به آب بزنم با توجه ب شناختی ک نسبت بهش داشتم یه کیس منایب برا ازدواج بود) اونموقع سنمون برا ازدواج زود بود من دانشجوی ترم 5 کارشناسی بودم . بعد از سه چهار سال شنیدم ک نامزد کرده خیلی ناراحت شدم و گریه میکردم اما خب با این موضوع خیلی راحت کنار اومدم چون میگفتم ک حتما ب صلاحم نبوده بهتر ازون برام پیش میاد و خدا نخواسته ک اینجوری شه پس راضیم ب رضای خدا. تقریبا چندماه گذشت و شنیدم نامزدیش بهم خورده توی عید بود و دعوتشون گرده بودیم ک بیان خونمون( البته یکی دوز قبلش مادرش اومده بود و از من خوشش اومد از رفتارش معلوم بود ) وقتی ک اونشب خونمون اومدن اون پسرم اومده بود ولی خب برادرش نیومده بود معلوم بود ک قصدی داره اما خب تابلو نمیکرد من اصلا متوجه نگاهاش نمیشدم فقط یبار متوجه شدم بقیش خیلی عادی بود (انگار اخلاقشه) به هرحال چند روز بعد از مهمونی توی یکی ازین مکان های اجتماعی بمن پیام زد و بابت مهمونی تشکر کرد و گفتش ک ایشالا تهران قبول شی بیشتر زیارتت کنیم و جبران کنیم( چون من میخوندم برا ارشد ک تهران قبول شم) بعد از یکی دو رو گفت ک بیشتر باهم آشنا شیم منم قبول کردم (برا دوستی نمیخواست چون میخواست ازدواج کنه از طرفی ما فامیل بودیم و مادرش منو بهش پیشنهاد داده بود) دیگه شروع کردیم ب حرف زدنو شناختن اخلاقای همدیگه ظاهرا هم اون از رفتارو طرز فکر من خوشش میومد و هم من نسبت ب اون( موقعیت کاریشم بد نبود) (اما مشکل اینجا بود ک زمان خیلی کوتاهی باهم بودیم و شناخت درست و کافی از هم نداشتیم ) اون دیگه بمن ب عنوان زنش نگاه میکرد همینکه مسائلی ک براش مهم بودو فهمید دیگه اوکی بود قرار بود یکسال باهم باشیم بعدش بیاد خواستگاری چون بخاطر موقعیت کاریش نمیتونست تا دو سال زن بگیره ، کلا رابطمون یکماه طول کشید خیلی کم (مسلما یکماه برای شناخت خیلی کمه ) اما با این وجود من رفتاراشو دوست داشتم
اما خواستم سختگیرانه با این موضوع برخورد کنم خیلی حرفا رو بهش زدم ک اونو سرد کردم باهاش بداخلاقی کردم( میدونین من اونموقع ک این آدم جلو اومد اصلا ب ازدواج فکر نمیکرد برنامه دیگه ای برای زندگیم داشتم ) بنظرم خیلی زود بود حتی روم نمیشد ازدواج کنم چون هیچکدوم از اطرافیانم ک همسنم بودن ازدواج نکرده بودن از طرفی درگیری ذهنی ای ک  داشتم باعث شده بود سر درد بگیرم و نا آرام باشم ، مادرم در جریان بود اما خواهرام میگفتن پسر خوبیه ولی تو باید خیلی بهتر ازینا ازدواج کنی ، و از طرفی استرس کنکور ، اینا همه باعث شده بود فشار روم باشه بخاطر همین رفتارم خوب نبود ، (در حالی ک میدونستم اون آدم فقط از من عشق و محبت میخواد کلا خانوادگی اینجورین ک ازدواجشون همه با عشقه و از زندگیشون فقط همینو میخوان ) اما رفته رفته رفتارش سرد شد همیشه کارایی و میکردم ک میدونستم دوست نداره اما نمیخواستم ب مرد محل بدم و در همه موارد اطاعت کنم  ، اون سرد شده بود منم حساس چون خودمم آدمیم ک ی زندگی با عشقو میپسندم و مردی ک خیلی دورم باشه و بهم توجه کنه بخاطر همین سردی اون اذیتم میکرد ازونجا ک خیلی عجولم و فشار زیادی روم بود تصمیم گرفتم رابطمو بهم بزنم اون چندبار سعی کرد منو منصرف کنه اما من قبول نکردم ( البته مشکل اصلی من مشروب خوردن اون بود اما این موضوع حل شده بود تا اینکه رفتار سردشو دیدم دیگه تحمل نکردم و گفتم اومدو تو بعدا مشروب خوردی و این ی مشکل بزرگ توی زندگیمون میشه ) اون سعی میکرد منو قانع کنه ک باهاش بمونم میگفت مدت بیشتری باهم باشیم ک مشکلاتمونو حل کنیم اما من اصلا صبر ندارم ( البته یکی دوبار ایم فزصتو دادم ولی دیگه نتونستم) تمومش کردم حتی بهش فرصت بازگشت ندادم
ولی خب فکر نمیکردم بره و دیگه خبری ازش نشه اما خب دیگه رفت . من تهران قبول شدم رفتم دانشگاه حیلی موقعیتا برام پیش اومد اما نتونستم هیچکسو جای اون بذارم نمیدونم چرا دو ساله میگذره ولی هنوز انتظارشو میکشم (شاید رفتارم واقعا اشتباهه) اما خب وقتی میبینمش بهم توجه میکنه نگام میکنه میخنده تیپ میزنه به خودش میرسه این چیزا بیشتر بهم امید میده فکر میکنم میخواد ولی میتوسه جلو بیاد ، ولی از ی طرفم میگم اگه میخواست پس چرا اصلا یکبارم جلو نیومد . لطفا کمکم کنید چیکار کنم ، من همیشه توی زندگیم با منطقم تصمیم گرفتم تا با احساسم خیلی رلحت آدمارو کنار گذاشتم همیشه به همه میگم کسی ک شمارو نمیخواد ولش کنید و…. اما اینبار بدجوری درگیر شدم لحظه ب لحظه باهاش زندگی میکنم نمیتونم کنارش بذارم تا میخوام بیخیال شم دوباره برمیگرده ، نمیدونم بیخیالش باید بشم یانه . خواهشا کمکم کنید خیلی عذاب میکشم ، باتشکر

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 166 تاريخ : شنبه 28 فروردين 1395 ساعت: 23:50

من 6 ماهه نامزد کردم توی این 6 ماهم چیزی از نامردم ندیدم ولی چند روز پیش توی گوشیش چنتا پیام مشکوک با یه خانم دیدم همون موقع پرسیدم اول منکر همه چیز شد بعد گفت اشنای دوست دوستمه و من پادرمیونی کردم چون ناراحت میشی نگفتم ولی من باور نکردم با اون خانم هم تماس کرفتم که کلا منکر این پیاما شد و گفت اشتباه گرفتی حالا من دوس دارم این مساله رو به خونوادش بگم که در جریان باشن نمیدونم کار درستیه یا نه؟میشه راهنمایی کنید

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 164 تاريخ : شنبه 28 فروردين 1395 ساعت: 23:50

با سلام دختری تحصیلکرده و شاغل هستم. به تازگی با آقایی که ایشان هم دارای موقعیت علمی و اجتماعی خوبی هستند جهت آشنایی بیشتر برای ازدواج بدون اطلاع خانواده ها در ارتباط هستم. مشکل بنده برادر معتادم است. نگران این هستم که این آقا بعد از اینکه جریان برادرم را متوجه شود، بطور کلی منصرف […]

نوشته مشکل در ارتباط با خواستگاران اولین بار در مشاوره خانواده پدیدار شد.

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 172 تاريخ : شنبه 28 فروردين 1395 ساعت: 23:50

دانشجوی 24 ساله مقطع دکتری هستم با هم کلاسی اقا حدودا 28 ساله که ارشد با هم هم کلاسی بودیم و کار ی محاسباتی برایم انجام دادند تماس گرفتم که تشکر کنم یک روز جمعه در تعطیلات نوروز بود روز دیگر وقت نداشتم قبلش پیام دادم ایشون گفتند فعلا تماس نگیرم من هم پیام دادم به دور از ادب است نباید پیام می دادید من متوجه میشدم و زنگ نمی زدم و ایشون برایم واقعا متاسف شدند و گفتند به هیچ وجه با هاشون تماس نگیرم متوجه تاسفشون نشدم فکر می کنم کمی تند پیام داده باشم شاید ایشون را روزی ببینم آیا باید عذرخواهی کنم؟ایشون اصلا عذرخواهی نمی کنند،یک بار در مورد سنم از من سوال کردند و من با بی احترامی گفتم از شما بزرگ تر هستم بزرگی به عقل است خیلی بد بود ولی ایشون فراموش کردند
بابت پیام دادن و اون گونه پیام دریافت کردن الان عصبانی هستم.علاقه ای بین مانیست فقط به عنوان دو فرد کوشا به هم احترام می گذاشتیم که خیلی پایان بدی شد.

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 162 تاريخ : شنبه 28 فروردين 1395 ساعت: 16:08

من وهمسرم الان تقریبا 1 ساله نامزدیم ازمن15 سال بزرگتره خیلی دوسش دارم مطمئنم اونم زیاد من و دوس داره ولی اصلا نمیتونیم حرف بزنیم سرهرچیزه کوچیکی دعوامون میشه خیلی زود عصبی میشه اکثرشم درمورد خواهران و مادرشه نمیدونم چیکار کنم فقط درپه ی مقایسس یواش یواش دیگه دارم خسته میشم اونم میگه منم خسته شدم مادرشم خیلی توزندگیمون دخالت میکنه

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 170 تاريخ : جمعه 27 فروردين 1395 ساعت: 18:34

سلام وقتتون بخیر
من دختری 27 ساله هستم . توی یه خونواده فرهنگی بزرگ شدم و برادر ندارم . دختری هم نیستم که با پسری دوست بشم کلا ازینجور رابطه ها خوشم نمیاد ، اما اونقدرم خشک نیستم ک با هیچ پسری حرف نزنم اگه بنظرم پسر خوبی باشه (توی محیط دانشگاه و…) در حد ی رابطه اجتماعی ارتباط برقرار میکنم اما حریم رو همیشه حفظ میکنم ، خانواده مقیدی دارم اما خیلی مذهبی نیستن ولی مواردی ک باید رعایت کنن رو رعایت میکنن، من از بچگی از یکی از پسرای فامیل درجه دومون خوشم میومد ولی نمیشه بگم ک خیلی بهش فکر میکردم ، چون حس میکردم بزرگ شیم اون سمت من نمیاد رابطمونم باهم خیلی نبود مگه توی مجلسی جایی همو میدیدم اما اون توی مجالس همیشه بهم توجه داشت ، تا اینکه توی ی عروسی بودیم و اون طبق معمول خیلی سمتم میومد منم ازین جزیان بدم نمیومد رفتم و باهاش رقصیدم (دو سال از من بزرگتره و خونه اونا تهران بود اما من شهرستان بودم)  قبلا هم با پسرای فامیلمون خیلی کم رقصیده بودم ولی خب بی تفاوت بودم ، اما اینبار نه (مدل خاصی نرقصیدیم ) ولی من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ، با توجه ب شناختی ک به خودش و خانوادش دارم خانواده خوبی داده و خودشم اخلاقش بنظر میاد خوب باشه (با توجه ب رفتاراش و تربیت خونوادش البته درسته  ک شناختم کامل نیست و همیشه استثنا وجود داره)
به هر حال بعد ازون شب عروسی دیگه بدجوری توو فکرش رفته بودم( آدمی نیستم ک بی گدار به آب بزنم با توجه ب شناختی ک نسبت بهش داشتم یه کیس منایب برا ازدواج بود) اونموقع سنمون برا ازدواج زود بود من دانشجوی ترم 5 کارشناسی بودم . بعد از سه چهار سال شنیدم ک نامزد کرده خیلی ناراحت شدم و گریه میکردم اما خب با این موضوع خیلی راحت کنار اومدم چون میگفتم ک حتما ب صلاحم نبوده بهتر ازون برام پیش میاد و خدا نخواسته ک اینجوری شه پس راضیم ب رضای خدا. تقریبا چندماه گذشت و شنیدم نامزدیش بهم خورده توی عید بود و دعوتشون گرده بودیم ک بیان خونمون( البته یکی دوز قبلش مادرش اومده بود و از من خوشش اومد از رفتارش معلوم بود ) وقتی ک اونشب خونمون اومدن اون پسرم اومده بود ولی خب برادرش نیومده بود معلوم بود ک قصدی داره اما خب تابلو نمیکرد من اصلا متوجه نگاهاش نمیشدم فقط یبار متوجه شدم بقیش خیلی عادی بود (انگار اخلاقشه) به هرحال چند روز بعد از مهمونی توی یکی ازین مکان های اجتماعی بمن پیام زد و بابت مهمونی تشکر کرد و گفتش ک ایشالا تهران قبول شی بیشتر زیارتت کنیم و جبران کنیم( چون من میخوندم برا ارشد ک تهران قبول شم) بعد از یکی دو رو گفت ک بیشتر باهم آشنا شیم منم قبول کردم (برا دوستی نمیخواست چون میخواست ازدواج کنه از طرفی ما فامیل بودیم و مادرش منو بهش پیشنهاد داده بود) دیگه شروع کردیم ب حرف زدنو شناختن اخلاقای همدیگه ظاهرا هم اون از رفتارو طرز فکر من خوشش میومد و هم من نسبت ب اون( موقعیت کاریشم بد نبود) (اما مشکل اینجا بود ک زمان خیلی کوتاهی باهم بودیم و شناخت درست و کافی از هم نداشتیم ) اون دیگه بمن ب عنوان زنش نگاه میکرد همینکه مسائلی ک براش مهم بودو فهمید دیگه اوکی بود قرار بود یکسال باهم باشیم بعدش بیاد خواستگاری چون بخاطر موقعیت کاریش نمیتونست تا دو سال زن بگیره ، کلا رابطمون یکماه طول کشید خیلی کم (مسلما یکماه برای شناخت خیلی کمه ) اما با این وجود من رفتاراشو دوست داشتم
اما خواستم سختگیرانه با این موضوع برخورد کنم خیلی حرفا رو بهش زدم ک اونو سرد کردم باهاش بداخلاقی کردم( میدونین من اونموقع ک این آدم جلو اومد اصلا ب ازدواج فکر نمیکرد برنامه دیگه ای برای زندگیم داشتم ) بنظرم خیلی زود بود حتی روم نمیشد ازدواج کنم چون هیچکدوم از اطرافیانم ک همسنم بودن ازدواج نکرده بودن از طرفی درگیری ذهنی ای ک  داشتم باعث شده بود سر درد بگیرم و نا آرام باشم ، مادرم در جریان بود اما خواهرام میگفتن پسر خوبیه ولی تو باید خیلی بهتر ازینا ازدواج کنی ، و از طرفی استرس کنکور ، اینا همه باعث شده بود فشار روم باشه بخاطر همین رفتارم خوب نبود ، (در حالی ک میدونستم اون آدم فقط از من عشق و محبت میخواد کلا خانوادگی اینجورین ک ازدواجشون همه با عشقه و از زندگیشون فقط همینو میخوان ) اما رفته رفته رفتارش سرد شد همیشه کارایی و میکردم ک میدونستم دوست نداره اما نمیخواستم ب مرد محل بدم و در همه موارد اطاعت کنم  ، اون سرد شده بود منم حساس چون خودمم آدمیم ک ی زندگی با عشقو میپسندم و مردی ک خیلی دورم باشه و بهم توجه کنه بخاطر همین سردی اون اذیتم میکرد ازونجا ک خیلی عجولم و فشار زیادی روم بود تصمیم گرفتم رابطمو بهم بزنم اون چندبار سعی کرد منو منصرف کنه اما من قبول نکردم ( البته مشکل اصلی من مشروب خوردن اون بود اما این موضوع حل شده بود تا اینکه رفتار سردشو دیدم دیگه تحمل نکردم و گفتم اومدو تو بعدا مشروب خوردی و این ی مشکل بزرگ توی زندگیمون میشه ) اون سعی میکرد منو قانع کنه ک باهاش بمونم میگفت مدت بیشتری باهم باشیم ک مشکلاتمونو حل کنیم اما من اصلا صبر ندارم ( البته یکی دوبار ایم فزصتو دادم ولی دیگه نتونستم) تمومش کردم حتی بهش فرصت بازگشت ندادم
ولی خب فکر نمیکردم بره و دیگه خبری ازش نشه اما خب دیگه رفت . من تهران قبول شدم رفتم دانشگاه حیلی موقعیتا برام پیش اومد اما نتونستم هیچکسو جای اون بذارم نمیدونم چرا دو ساله میگذره ولی هنوز انتظارشو میکشم (شاید رفتارم واقعا اشتباهه) اما خب وقتی میبینمش بهم توجه میکنه نگام میکنه میخنده تیپ میزنه به خودش میرسه این چیزا بیشتر بهم امید میده فکر میکنم میخواد ولی میتوسه جلو بیاد ، ولی از ی طرفم میگم اگه میخواست پس چرا اصلا یکبارم جلو نیومد . لطفا کمکم کنید چیکار کنم ، من همیشه توی زندگیم با منطقم تصمیم گرفتم تا با احساسم خیلی رلحت آدمارو کنار گذاشتم همیشه به همه میگم کسی ک شمارو نمیخواد ولش کنید و…. اما اینبار بدجوری درگیر شدم لحظه ب لحظه باهاش زندگی میکنم نمیتونم کنارش بذارم تا میخوام بیخیال شم دوباره برمیگرده ، نمیدونم بیخیالش باید بشم یانه . خواهشا کمکم کنید خیلی عذاب میکشم ، باتشکر

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 151 تاريخ : جمعه 27 فروردين 1395 ساعت: 18:34